بازگشت از یك قدمی مرگ

 

محال است تا الان زنده مانده باشد. حتما مرده. مگر آدم زیر این همه خاك می‌تواند دوام بیاورد؟ خدا كند زنده مانده باشد. سرپرست خانواده است. اگر بمیرد خانواده‌اش بعد از او چه بكنند؟ یكی برود به خانواده‌اش خبر بدهد.»همه دور كانال جمع شده بودند و هر كس چیزی می گفت. عده ای دیگر به جای گوش سپردن به حرف های مایوس كننده با بیل به جان خاك ها افتاده بودند تا به علی اكبر برسند كه زیر خروارها خاك با مرگ دست  و پنجه نرم می كرد و اگر دیر می جنبیدند،خاك منزلگاه ابدی اش می شد.


علی اكبر كرانی چهار ساله بود كه پدرش را از دست داد. پدر كه رفت او ماند و مادر و چند خواهر و برادر كوچك كه از این به بعد باید یكه و تنها هزینه های زندگی را تامین می كرد.

بزرگ تر كه شد مثل پدر كشاورزی را پیشه كرد اما خرج و مخارج زندگی آن قدر زیاد بود كه كشاورزی به تنهایی كفاف هزینه های شان را نمی داد و مجبور شد كنار آن كارگری هم بكند. كارگری در هر شغلی خطرهای خاص خودش را دارد.

حالا می خواهد آبدارچی باشد یا كندن چاه و نقاشی ساختمان. این خطر بالاخره دامن علی اكبر را هم گرفت.

همه چیز از زمانی شروع شد كه علی اكبر برای آبیاری زمین كشاورزی اش به آب احتیاج پیدا كرد.او با چند نفر مشورت كرد و قرار شد بیل مكانیكی سر زمین بیاید و خاكبرداری كند.

چنگك قوی بیل مكانیكی با قدرت به سینه زمین چنگ می انداخت و جلو می رفت تا این كه به عمق 12 متری زمین رسید.

ادامه ماجرا را از زبان علی اكبر بخوانید: «12 متر كه كند، اول من وارد كانال شدم و بعد دو كارگر دیگر هم پشت سر من آمدند تا حلقه های سیمانی را در كانال كار بگذاریم. هنوز  چند دقیقه ای از ورودمان به كانال نگذشته بود كه ناگهان كناره های آن شروع به ریزش كرد و به یك باره تمام خاك هایی كه بیل مكانیكی گوشه ای ریخته بود روی سرمان آوار شد. گویا زمانی كه من زیر آوار مدفون شده بودم، همه كسانی كه بالای كانال بودند از شدت ترس پا به فرار گذاشته و گرد و غبار كه فرونشسته بود دوباره دور كانال جمع شده بودند. آنها صدایم می كردند اما خاك تمام بدنم را پوشانده بود و نمی توانستم كوچك ترین حركتی بكنم. اكسیژن نداشتم و هر لحظه ممكن بود خفه شوم. لحظه ای كه خاك رویم آوار شد، فشاری سنگینی به بدنم وارد شد. لحظات وحشتناكی بود. به خودم دلداری می دادم و می گفتم تا زمانی كه كمك بیاید و نجاتم بدهند می توانم این وضع را تحمل كنم.  به مادر و خانواده و همسرم فكر می كردم. باور كنید خیلی سخت بود. اصلا به هیچ زبانی نمی شود آن را توضیح داد.»

یك صدای عجیب

در همان حال كه علی اكبر در اعماق زمین با مرگ رودررو شده بود، بالای كانال  همهمه ای به پا بود. در یك چشم برهم زدن سه انسان از جلوی چشمان ناظران ناپدید شده بود.

چند نفر از روستاییان كه شاهد حادثه بودند به سمت روستا دویدند تا كمك بیاورند. یك نفر دیگر هم با آتش نشانی و اورژانس نیشابور تماس گرفت و آنها را در جریان حادثه قرار داد.

یكی از شاهدان حادثه اصلا صبر نكرد ببیند چه اتفاقی می افتد و بلافاصله به سمت روستا دوید تا خبر مرگ علی اكبر را به همسر و خانواده اش بدهد.

چند نفر از روستاییان كه توسط همولایتی هایشان از حادثه باخبر شده بودند، خود را به سرعت بالای كانال رساندند و هركس با هر وسیله ای كه دم دستش بود خاك ها را كنار می زد. در همین هنگام صدای ضعیفی توجه همه را به خود جلب كرد. صدا آشنا بود. سكوت سنگینی همه جا را فرا گرفت.

همه گوش تیز كرده بودند تا ببینند صدا از كجا می آید. خلیل بیات ـ دوست علی اكبر كه ریزش آوار را دیده بود ـ می گوید:«خوب كه گوش كردیم دیدیم صدای علی اكبر است كه خیلی ضعیف مدام می گوید كمك.....كمك.... همین كه صدایش می آمد، نشان می داد كه زنده است و هنوز نفس می كشد. انگار معجزه ای رخ داده، باورش خیلی مشكل بود.» انگار خداوند روزنه ای برای نفس كشیدن علی اكبر باز گذاشته بود و او از آنجا هوای مورد نیازش را تامین می كرد اما روزنه ای دیده نمی شد.

با این كه به آتش نشانی گفته شده بود كه چه اتفاقی افتاده، اما وقتی امدادگران رسیدند دیدند شرایط به حدی پیچیده است كه با ابزار و وسایل شان عملا نمی توانند كاری از پیش ببرند. بیل مكانیكی دوباره روشن شد و شروع به خاكبرداری كرد. هرثانیه تاخیر در نجات، یعنی خفگی علی اكبر.

كارگر مجروح هم خونین زیر خروارها خاك دلش به یاد خدا و خانواده اش روشن بود اما اصلا حال و روز خوبی نداشت. او می گوید: «می دانید چه حالی داشتم؟ شما تصور كنید چند پتوی ضخیم رویتان انداخته اند. چه حالی می شوید؟ اصلا نمی توانید نفس بكشید. دقیقا من چنین حالتی داشتم و نفسم بالا نمی آمد. حس می كردم شكمم ورم كرده است.»

علی اكبر خون آلود با سرو صورت ورم كرده، جان بی رمق، نفس های تنگ و شمرده شمرده،در یك كلام كم آورده بود و فاصله ای با مرگ نداشت. صدای خس خس سینه اش را بخوبی می شنید و فكر می كرد این نفس های آخرش است.

بخش دیگر حادثه را از زبان جمال خیرآبادی تكنیسین پایگاه اورژانس 115 عبدالله گیو واقع در نیشابور بخوانید كه به همراه همكارش رسول شریفی عازم روستای برك شاهی ـ محل وقوع حادثه ـ شدند: «ساعت 11 و 19 دقیقه حادثه را به ما اعلام كردند.

بعد از آماده سازی وسایل در مدت كمتر از 15 دقیقه خودمان را به محل رساندیم. چیزی كه ما دیدیم و از حرف های دیگران فهمیدیم این بود كه سه نفر در حال حفر كانالی بودند تا دو چاه را با استفاده از حلقه های سیمانی به هم وصل كنند اما با ریزش ناگهانی خاك ، هر سه نفر گیر افتاده بودند.

یكی ازكارگران وسط حلقه ها گیر افتاده، اما مشكل خاصی برایش پیش نیامده بود. نفر دوم هم تا كمر زیرخاك بود كه توانست با كمی تقلا خارج شود. سرش جراحت برداشته بود كه آن را پانسمان كردیم. اما نفر سوم اصلا پیدایش نبود و زیرخاك مدفون شده بود.»

بیل مكانیكی در آن شرایط دلهره آور تا نزدیكی های بدن علی اكبر آواربرداری كرد و بعد از آن مردم با استفاده از بیل، باقی خاك را برداشتند تا به مردی رسیدند كه زیرخاك دقایق وحشتناكی را تجربه كرده و مرگ را به چشم دیده بود البته كار به همین سادگی ها هم پیش نرفت.

انگار همه چیز دست به دست هم داده بود تا جان علی اكبر را بگیرد. با این كه نفس می كشید اما هر لحظه امكان داشت همان روزنه نجات هم بسته شود. چندبار آوار شد حتی آسمان هم به نبرد با مرد مجروح آمده بود تا با بارش باران و گل كردن خاك ها جانش را بگیرد. كار امداد و نجات طلسم شده بود و جلو نمی رفت.

خیرآبادی می گوید: «بعد از آواربرداری سر علی اكبر را دیدیم. روی سرش كلاه ایمنی بود و یك دلیل مهم زنده ماندنش همین بود؛ چرا كه فضایی ایجاد كرده بود تا هوا در  آن جریان داشته باشد و مصدوم بتواند نفس بكشد البته خاك و سنگ با هم  فروریخته  و اگر فقط خاك خالی بود بدون شك در اثر بی هوایی خفه می شد. از آنجا كه احتمال می دادیم گردن و سرش آسیب دیده باشد، او را معاینه كردم كه خوشبختانه مشكل جدی وجود نداشت. پس از بستن بك بُرد و آتل با استفاده از طناب از داخل كانال خارجش كردیم.  البته شكمش باد نكرده بود ولی به رطوبت و نم حساسیت داشت. طوری كه وقتی به شكمش دست می زدیم احساس درد می كرد. پای چپش هم بی حس شده و لگنش شكسته بود. بعد از خارج كردن مصدوم از كانال او را با آمبولانس به بیمارستان 22 نیشابور منتقل كردیم.»

وقتی علی اكبر را پس از حدود یك ساعت از كانال خارج كردند به حدی سردش شده بودند كه دندان هایش به هم می خورد. خلیل بیات روحیه بالای دوستش را تحسین می كند و می گوید: «اصلا نمی توانم تصور كنم مثل علی اكبر این همه مدت  زیر آوار باشم و زنده هم بمانم. من اگر جای او بودم همان دقایق اول تمام كرده بودم. علی اكبر اعتماد به نفس خیلی بالایی داشت كه در آن لحظات سخت توانست دوام بیاورد. واقعا مرد قوی و باروحیه ای است.»

حالا چند روزی است كه مرد مجروح از بیمارستان مرخص شده و در خانه استراحت می كند. حادثه ای كه برایش پیش آمد طوری زمین گیرش كرده كه حتی نمی تواند راه برود و تا زمانی كه بهبود پیدا كند باید استراحت كند. اگر او هنگام كار كلاه ایمنی بر سر نمی گذاشت، حالا خانواده اش داغدار بودند.

 

 

 

منبع  : پایگاه اطلاعات ایمنی

 

 



اخبارسلامت ایمنی و محیط زیست‌ HSEآتش نشانیبهداشتحوادث‌ کارگرانمرگ و میر


نام *

دیدگاه شما *

  برای ارسال دیدگاه بدون نیاز به تایید، ابتدا وارد شوید یا ثبت نام کنید.

  دیدگاه‌ها

هیچ نظری ثبت نشده است. اولین نظر را شما بدهید.

9004

تعداد اعضا

4188

بازدید امروز

5946

بازدید دیروز

7

متخصصین آنلاین

455

میهمان آنلاین

25349147

کل بازدیدها

تماس با ما

نام *

ایمیل *

متن پیام *

ارسال

نرم افزار اندروید سایت

مجوزها

logo-samandehi
مرجع متخصصان سلامت ایمنی و محیط زیست HSEEXPERT Copyright © 2011- "HSEEXPERT.com" . All rights reserved. Designed by TAMDATA