به نقل از روزنامه شهروند، ٢ماه و ١٩روز است که محیطبان «علی آرامشفر» روز و شب از درد ١٠٠ تیر ساچمهای که به پایش خورده به خود میپیچد و معلوم نیست این پا دوباره برایش پا میشود یا نه. روز حادثه، در ارتفاعات١٥٠٠متری دنا، گلوله از فاصله ٣متری به پای راستش شلیک شد و خانهنشینش کرد. از آن روز او، همسر و چهار بچهاش آرامش ندارند.
عشایر منطقه صدای تفنگ به گوششان خورده بود و خبر داده بودند که باز هم شکارچی غیرمجاز به ارتفاعات کوه حجاز آمده است. روز اول هفته محیطزیست بود و صبح زود محیطبان با یک همراه به دنبال شکارچی رفت، چند ساعتی گشت و دوربینکشی کرد تا سر آخر در راه بازگشت شکارچی را دید که برای کشتن چند کبک، دست به اسلحه برده است. محیطبان درفاصله ٥٠متری از پشت دوربین شکارچی را شناخت و پشت یک درختگون کمین کرد. «همانی بود که هر روز به منطقه میآمد، چند باری دستگیرش کرده بودیم و درگیری مسلحانه هم پیش آمده بود. سابقه داشت. کارش خریدوفروش کبک گوشت دامهای وحشی بود.»
شکارچی مدام جایش را عوض میکرد و جلوتر میآمد تا به ٣متری کمینگاه محیطبان رسید که به جز دوربین، سلاحی با خود نداشت. ساعت چهار عصر بود و آفتاب دورتر میشد. گوشی زنگ خورد. همسرش سراغش را میگرفت. با پچپچی بهش فهماند که در مأموریت است و قطع کرد. «دوربینم را گذاشتم زمین که دستگیرش کنم. ایست دادم و خودم را معرفی کردم. همکارم از بالا مراقب بود، اما شکارچی امان نداد و بلافاصله تفنگ را گرفت سمتم و هدف گرفت. صداش زدم اما از نزدیک تیر زد و فرار کرد. ١٠٠ گلوله ساچمهای خورد زیر زانوم. پایم متلاشی شد. اعصاب و عروقش از بین رفت و استخوانها هم شکست.»
به هرسختی بود، محیطبان رخمی را به بیمارستان سنندج رساندند. گفتند پا باید قطع شود و به شیراز اعزامش کردند و جراح توانست تعدادی از ساچمهها را از پایش خارج کند. گفتند حال عمومیاش خوب است اما هنوز خطر نقص عضو در کمین است و باید برایش دعا کرد. در دو جراحی بعدی از پیوند رگ و عصب از ران برداشتند و به پای آسیبدیده زدند. بعد از عملها از ١٠٠ تیر ساچمهای، ٣٠ تا ماند اما پا تکان نخورد که نخورد. «حس ندارد. تکان نمیخورد. فقط درد شدید.» ضارب هم یک هفته پس از ماجرا خودش را به کلانتری یاسوج معرفی کرد و انکار کرد که شلیک کرده است.
«روزی که این بلا سرمان آمد، بچهام ٢٠روزش بود. وقت به دنیاآمدنش هم بالای سرم نبود، مأموریت رفته بود روی کوه.» همسر این محیطبان میگوید که با نالههای هر روز «علی»، غذا از گلویشان پایین نمیرود. «فقط روی تخت دراز کشیده. هر روز پانسمانش را عوض میکنیم و هفتهای یکبار با آمبولانس میبریمش بیمارستان شیراز. دردش آنقدر شدید است که یک ثانیه خواب به چشمش نمیآید، ما هم عذاب میکشیم.»
سازمان محیطزیست از آن زمان که برای جراحی ٥میلیون تومان داد، کمکی نکرد و باقی هزینهها روی دوش خودشان بود. دل محیطبان خوش است به اینکه مدیرکل محیطزیست منطقه چند وقت یکبار ملاقات میآید و احوال میپرسد. «خدا خیرش دهد.» به جز درد، هزینه درمان امانشان را بریده. به او گفتند برو بیمارستان خصوصی، رسیدگی بهتر است اما «پول کجا بود؟» هرهفته که با آمبولانس به بیمارستان شیراز میرود، ٤٠٠هزارتومان خرجش میشود. ماهی یکمیلیون تومان هزینه پرستاری است که برای مراقبتهای ویژه میآید. هفته پیش هم ٧٣٠هزارتومان پول دارو شده. این خرجها با بیمه و حقوق محیطبانی جور درنمیآید.
«علی آرامشفر»، که ١٧سال سابقه کار دارد، روز حادثه بدون اسلحه به کوه زد. «میترسیدم. اینکه میگویند اسلحه هست و قانون استفاده از اسلحه هم هست، فقط حرف است. باید از نزدیک دید. خیلی وقتها شرورند و اسیر میکنند و بیهوا شلیک میکنند. کسی چه میداند در ارتفاع سههزارمتری و سرمایی که استخوان میترکاند، با آدمهای شرور چطور مقابله کنیم. بعد هم اگر ما دفاع کنیم، مثل یک متهم با ما برخورد میکنند، انگار در خیابان دعوایمان شده.» با این دردها برای محیطبان آرامشفر، آرامشی نمانده، دلش پر است و بیوقفه از تیر ساچمهایهایی میگوید که بارها در درگیری به تنش رفته و دوستان محیطبانی که از دست داده. «متخلفان را باید با زور بگیریم. همیشه از آنها کتک خوردهایم. زبانی ازمان دفاع میشود اما درعمل چه؟ شکارچی گلوله جنگی دارند و ما میترسیم از اسلحهمان استفاده کنیم. مبادا کشته شوند و محیطبان اعدام شود. بعد بقیه هم میگویند به خاطر یک کبک و آهو آدم کشته. اینها همه هست اما به خاطر عشقی که به شغلم دارم، ادامه دادم و اگر پایم خوب شود، باز هم کار میکنم. چه معلوم؟ شاید خوب شدم، شاید هم...»
محیطبان شادگان: ٨٥ ساچمه در بدنم جا مانده
گشت زنی در هوای شرجی آبادان جانفرساست. خورشید شادگان گوی آتشین است؛ از ساعت ٩ صبح گرما میزند تا مغرب. اینها و ٨٥ ساچمه باقیمانده در تن «هادی جلالی» او را از محیطبانی در تالاب شادگان که پر از باتلاق و نیزار است و صعب العبور باز نمیدارد.
از ٩٦ تیر ساچمهای که در درگیری ٢٣ تیر دو سال پیش، میهمان ناخوانده محیطبان شادگان شد، هنوز ٨٥ تا مانده اما درد تیرهای باقیمانده، آنقدر آزارش نمیدهد که دور شدن از طبیعت.
آن روز گزارش داده بودند که چهار نفر در تالاب مشغول شکارند و محیطبان جلالی و برادر محیطبانش آفتاب نزده، رفتند پی کار. گوشهای از تالاب، شکارچیها «نوشه حصیری» بر پا کرده بودند؛ برای شکار پرندههای مهاجر. او از ماشین پیاده شد و برادرش ماشین را برد جایی دور از نظر شکارچیان. هنوز جلوتر نرفته بودند که فریاد شکارچیان بلند شد و یکی بلند هوار زد که شکاربانی آمده، فرار میکردند و نمیدانستند که محیطبان جلالی پشت تپه کمین کرده است. «یکیشان که میخواست منطقه را دید بزند، بی آنکه بداند به من نزدیک شد؛ شناختمش،اتفاقی مرا دید ، درگیر شدیم و دستگیرش کردم اما شروع کرد به داد زدن.» محیطبان میخواست شکارچی را توجیه کند که در منطقه پناهگاه حیاتوحش، شکار ممنوع است و بدون پروانه شکار کسی اجازه ندارد پرندهها را بگیرد، اما شکارچی هوار زد که «بیاید جلالی من رو گرفت. جلالی من رو گرفت.» هر چهار نفر مسلح بودند و خیلی عصبانی. «به من گفتند اسلحهات را بده و تهدیدم کردند و درگیری شروع شد. یکی از آنها شلیک کرد به سینهام. از درد لرزیدم اما مقاومت کردم. فقط یک تیر هوایی زدم.» بعد از این وقتی که دیدند ماشین اداره محیطزیست نزدیک میشود، صورتشان را پوشاندند و داخل ماشین نشستند به قصد فرار اما، شیشهها را پایین کشیدند و تا توانستند شلیک کردند؛ از نوک پا تا گردن محیطبان زخمی شد. او را به بیمارستان بردند و سه روز بعد رساندندش به تهران تا ساچمهها را در بیاورند اما در یک جراحی ١١ تیر خارج شد و ٨٥ تا برای همیشه در بدنش جاماند. از آن زمان دراز کشیدن و نشستن و موتورسواری برای محیطبان جلالی سخت شده. «این ساچمهها درد دارد. نمیشود راحت خوابید.» بعد از این ماجرا ١٥درصد جانبازی به او تعلق گرفت که با شکایت به ٢٠درصد رسید. با این حال محیطبان جلالی گلهمند است که جانبازی زیر ٢٥ درصد، چندان مزایایی ندارد. «مگر میتوانستم از خودم دفاع کنم؟ چهار نفر مسلح بودند و من یکی.»
٣درصد از تالابی که بیش از ٤٠٠هزار هکتار مساحت دارد، در حوزه استحفاظی آبادان است و کل این مساحت ٩ محیطبان دارد. نیروی حفاظتی مثل همیشه کم است و گشتها در منطقه مشترک. «مشکلاتمان کم نیست. مردم منطقه عشایریاند و معاششان به صید و شکار است. همه با هم فامیلاند و اگر برخورد کنیم درگیری سختی پیش میآید.» محیطبان جلالی که همان سال از طرف رئیس اداره محیطزیست منطقه تقدیر شد و رئیس جمهور هم به عنوان کارمند نمونه تجلیلش کرد، آن روز مسلح بود اما شلیک نکرد، «من نمیتوانم مخلوق خدا را با تیر بزنم. ما که رحممان به یک پرنده است چطور جان آدم را بگیریم؟ اینها به کنار، اگر مشکلاتی پیش بیاید میدانید چقدر اثبات جرم سخت است؟ شهر نیست که متخلف زود دستگیر شود و درگیری بخوابد. تویی و شکارچی که همیشه خدا دستش روی ماشه است. فقط میخواهد شکار کند و متواری شود. حتی کسانی که نرمال نیستند اسلحه دست میگیرند و نمیشود کنترلشان کرد. به علاوه من اگر تیر بزنم باید مثل متخلف بازداشت شوم تا وضعیتم مشخص شود. مثل همکاری که نزدیک ٥سال حبس کشید و آخرش تبرئه شد و گفتند آزادی. معلوم نیست بیگناه حبس کشیدنش جبران میشود یا نه.»
روایت حافظان طبیعت چنان به هم شبیه است که انگار قصهای مدام تکرار میشود. درگیری با شکارچیان، تیراندازی، سرکردن با جراحت و مرگ به زندگیشان گره خورده، مثل مرزبانان. در طول نیم قرن ١١٩ نفرشان به شهادت رسیدند و تعداد آنان که مجروح و جانباز شدهاند از شمارش خارج شده. انگار که یک قصه را میشنویم، شکارچیان همه مسلحاند و هراس حبس کشیدن و سرکردن با انتظار قصاص از محیطبانان جدا نیست.