تامین نیازهای انرژی جوامع انسانی، زیرساختی است که در دنیای امروز نه تنها نمی توان از آن چشم پوشی کرد بلکه تعلل و اولویت ندادن به آن نیز نمی تواند مورد پذیرش واقع شود. اما چند و چون آن و انتخاب گزینه مطلوب در این راستا جای بحث و تامل دارد. این نکته را از این بابت در ابتدای یادداشت آوردم که متاسفانه در برابر پرسش ها و انتقادهایی که درباره الگوهای تامین انرژی طرح می شود، پاسخ های مربوط به تامین نیازهای زیرساختی با کارکردی فرافکنانه داده می شود.
وقتی پرسیده می شود که چرا برای تامین انرژی فلان جامعه محلی از الگویی متضمن تخریب و ناسازگار با شاخص های توسعه پایدار استفاده شده است، غالبا ضرورت تامین نیاز و برچیدن تفاوت ها و تبعیض ها برای توجیه الگوی نادرست به کار گرفته شده مطرح می شود. از این رو ضروری بود که همان ابتدای بحث گفته شود که در این مجال، «ضرورت تامین انرژی» موضوع بحث نیست، بلکه «نحوه پرداختن به ضرورت» دغدغه آفرین شده است.
یکی از الگوهای تامین انرژی در دنیای نوین، رساندن ماده حاوی انرژی به محل مصرف و بهره گیری از اسباب استخراج کننده انرژی از ماده (مثل بخاری و اجاق گاز) برای گرمایش و پخت و پز است. الگویی که در شکل قدیمی آن با انتقال «چوب» و «زغال سنگ» و پس از آن «نفت» و «گازوییل» و «سیلندرهای گاز مایع شده» تحقق پیدا می کرد که هر کدام مشکلات خاص خود را داشت.
بهره گیری از چوب باعث تخریب پوشش گیاهی می شود و انتقال نفت و گاز و گاز مایع شده، مباحث آسیب پذیری های انتقال (مانند بسته شدن راه های ارتباطی در روزهای یخبندان و بارش های سنگین برف - یعنی اوج زمان نیاز به انرژی - ) را از یک سو و آلایندگی های آن ها را از سوی دیگر به همراه دارد.
در این میان در کشور ما الگویی جایگزین در پیش گرفته شد که ظاهرا تبعات کمتری نسبت به روش های پیشین داشت؛ خطوط انتقال گاز شهری. اما آیا این الگو در تمامی مصداق ها متضمن صرفه و صلاح بوده و خواهد بود؟ آیا در تمامی موارد، این شیوه تامین انرژی سبب کاهش تخریب محیط زیست شده، آلودگی هوا را کاهش داده و ایمنی بیشتری را سبب می شود؟
به عنوان مثال وقتی برای تامین انرژی یک روستا با جمعیتی متوسط کیلومترها لوله گذاری آن هم در مناطق کوهستانی، جنگلی یا فرسایش پذیر طرح ریزی و اجرا می شود، تخریب قابل اجتناب طبیعت اتفاق نمی افتد؟ روستاهایی دورافتاده که در بسیاری از موارد ساختارهای عمرانی آن استاندارد و به روز نیست و گازرسانی به آنها مخاطره آفرین است. جالب تر آنکه برای برون رفت از این تناقض، به جای بازنگری در یکی از دو موضوع گازرسانی یا استاندارد ساختن ساختارهای عمرانی متناسب با مصرف گاز شهری، دستکاری استانداردها در دستور کار قرار می گیرد و روستاها از شمول استانداردهای نظام مهندسی ساختمان مستثنی می شوند! به این موارد باید بحث هزینه های سرسام آور ایجاد خطوط انتقال گاز را اضافه کرد و آنگاه پرسید که آیا این شیوه، در تمامی موارد صرفه اقتصادی هم دارد؟ به عنوان مثال، بررسی یکی از مصادیق این طرح ها نشان دهنده آن است که ایجاد خطوط انتقال گاز در مناطق کوهستانی، به ازای هر کیلومتر، بین یک میلیارد و پانصد میلیون تا دو میلیارد ریال هزینه خواهد داشت. در چنین شرایطی وقتی روستایی حدود بیست خانوار جمعیت دارد و حدود چهار کیلومتر لوله گذاری مورد نیاز باشد، با اجرای طرح گازرسانی حداقل دو هزینه را به ازای هر خانوار رقم خواهیم زد: تخریب نسبی حدود 500 مترمربع زمین و چهارصد میلیون ریال اعتبار بودجه ای! باید یادآوری کرد که این هزینه ها، تنها رساندن گاز را تا درب خانه امکان پذیر خواهد نمود و هزینه های بعدی و خطرات سطح ایمنی تازه آغاز خواهد شد!
اینجاست که باید دوباره به بحث آغازین برگردیم. آیا این الگوی تامین انرژی همیشه با صرفه تر و ایمن تر از الگوهای دیگر است؟ بهتر است در همین جا یادآوری کنیم که الگوی تامین انرژی دیگری با تفاوت بنیادی وجود دارد که از اساس مغفول مانده است. الگوی رساندن انرژی به شکل انرژی، نه ماده انرژی دار. نمونه اش برق که در برخی از کشورهای جهان اول برای تامین نیازهای گرمایشی نیز مورد استفاده قرار می گیرد و با تبدیل اشکال دیگر انرژی به برق به صورت متمرکز، ضمن ایجاد امکان کنترل آلودگی در ساختگاه مبدل انرژی، شکلی کم خطرتر از انرژی را که متضمن تخریب کمتر محیط زیست نیز است، در دسترس مصرف کنندگان قرار می دهد.
در چنین شرایطی، دیگر لازم نیست هم برق رسانی صورت بپذیرد و هم گازرسانی. خطر انفجار و گازگرفتگی و ... هم رفع می شود. یادمان نرود که حتی در مناطق دور افتاده، ایجاد ساختارهای تامین محلی انرژی نیز می تواند در دستور کار قرار گیرد. انرژی هایی نوین و پاک تر مانند انرژی باد و خورشید.
*کارشناس علوم زیستی